سلام
كوه در شب چه شكوهی دارد خرم آن جلگه كه كوهی دارد
شب چو مهتاب درخشد در کوه خرمن عشق نماید انبوه
تاجي از ماه به سر دارد كوه وز طلا جبه به بر دارد كوه
شاه بیت غزل دور نماست کوه سلطان همه صحراهاست
کوه را چشمه ی بی اندوهی است کوه منزلگه بابا کوهی است
اولين پرتو ماه و خورشيد روی پيشانی كوه است پديد
بازا زمغر بشان با کهسار آخرین بوسه ی بدورد نثار
مردم کوه نشین داند خوب که چه نقشی به طلوع است و غروب
من چو کوهم نه پنهای و نه پشت غیرت کوه نشینانم کشت
مرد را کوه سرافراز کند چای پایش به فلک باز کند
بر گشوده است کتاب کیهان کاین همه راست نهانست بخوان
دل همه برکند از عالم خاک می برد روح به سیر افلاک
... .
محمد حسین بهجت تبریزی ( شهریار )