کشاورزان تازه آبیاری کرده اند. زیر نور ستارگان، در
میان انبوه درختان سیب نو رسیده و عطر ریحان خیس قدم می گزارم. امشب آسمان روستای
هونجان رویاییست. ستاره ها مثل مروارید، یکی یکی از میان شاخ و برگ درختان چشمک می
زنند. نه غبار و نه ابر، هیچ یک یارای پوشاندن روی مرواریدها را ندارند. نوار راه
شیری چون تاج پادشاهی بر سر درختان بیشه ی نزدیک قرار گرفته است. این بار در میان
درختان احساس می کنم که ستاره ها واقعا نزدیک هستند. درشت و بلورین چون قطرات
درخشنده ی باران روی گنبد شیشه ای قصر آرزوها. علیرضا وثوقی در دوردست است. با
صدایی آرام فرا می خوانمش. در سکوت ابدی، ندای نه چندان بلند من به او می رسد و
پاسخ می گوید. جز شر شر نهری دوردست در میان درختان، جیر جیر چند حشره ی آوازخوان
و غور غور قورباغه های همین نزدیکی، گویی هیچ سکوتی بالاتر از این وجود ندارد.